آرام آرام

می بارد از چشمان آسمان

بارانی سرخ

و من ذوب می شوم

آرام آرام

جاری در رگ های خشک زمین

.

در دور دست 

کسی گوری می کند

و آرزوی زنی را 

به خاک میسپارد

نه به سوگ

که به جشن و سرور

در آینه زنی را میبینم

که دیگر نیست

زنی را که روزی بود

که دیگر نیست

.

 در آن دور

کسی لبخند می زند

من اینجا

در این نزدیکی

 هیچ را بر صورتم

تکرار میکنم

تکرار میکنم

و فعل رفتن را

مشق میکنم .



روح وحشی

+جمعه های لعنتی


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها