قورباغه به کانگورو گفت : من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را قورگورو‌» بگذاریم .

کانگورو گفت : "عزیزم" چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم کانباغه» .

هر دو بر سر قورگورو» و کانباغه» بحث کردند و بحث کردند .

آخرش قورباغه گفت : برای من نه قورگورو» مهم است و نه کانباغه» . اصلا من دلم نمیخواهد با تو ازدواج کنم .

کانگورو گفت : بهتر .

قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند .! 


شل سیلور استاین ( نویسنده ی کتاب قطعه ی گمشده) 


پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود» .




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها